پس از بیست و پنج سال، سیلوا سوار بر اسبی از صحرا می گذرد تا دوستش کلانتر جیک را ببیند. آنها جشن میگیرند، اما صبح روز بعد جیک به او میگوید که دلیل سفرش رفتن به خاطره دوستی آنها نیست. ... ادامه و دانلود
خلاصه داستان : مه، 1987. در حین بازگشت از یک کلوپ شبانه و پس از مصرف مواد، دختر تازه وارد در شهر سارا و دوستش ربه عروسکی را پیدا می کنند که لباسی به تن دارد. از آن لحظه زندگی آنها تبدیل به جهنم ... ادامه و دانلود